پیوندگاه دانشجویان ملایر

ساخت وبلاگ

سلام دوستای خوبم

حتما یه سر برید ادامه مطلب

پیوندگاه دانشجویان ملایر...ادامه مطلب
ما را در سایت پیوندگاه دانشجویان ملایر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نرگس سلطان محمدی malayerbax بازدید : 262 تاريخ : دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت: 12:55

دلتنگـــــی


فقط یک اسم مستعار است


برای تمام حس هایی که


اسمشان را نمی دانیم


و هر کدامشان برای خود یک دلتنگـــــی اند

پیوندگاه دانشجویان ملایر...
ما را در سایت پیوندگاه دانشجویان ملایر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نرگس سلطان محمدی malayerbax بازدید : 207 تاريخ : يکشنبه 28 آبان 1391 ساعت: 21:10

بخون خييييييييلي بانمكه...

پیوندگاه دانشجویان ملایر...ادامه مطلب
ما را در سایت پیوندگاه دانشجویان ملایر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نرگس سلطان محمدی malayerbax بازدید : 447 تاريخ : شنبه 27 آبان 1391 ساعت: 17:44

سلام دوستای گلم

 

فاطمه بشیرگنبدی هستم ورودی ۹۱رشته مهندسی کامپیوتر دانشگاه بوعلی

این از معرفی

و اینکه بدونید به تمام بچه های ملایری چه دور و چه نزدیک احترام میذارم

و با تمام وجود دوستتون دارم

راستی قالب قشنگی انتخاب کردین

اینم بگم اگه میشه و مقدوره هرکس نظرات پستی که خودش گذاشته تایید کنه....

ممنون از مدیران وبلاگ بابت همه چی............

راستی راستی من وب خودم رو تو وبلاگ لینک کردم بهم سر بزنید همشهریای گلم

بازم مرسی

                                               

پیوندگاه دانشجویان ملایر...
ما را در سایت پیوندگاه دانشجویان ملایر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نرگس سلطان محمدی malayerbax بازدید : 304 تاريخ : شنبه 27 آبان 1391 ساعت: 16:40

سلام خدمت همه ی بچه های گل ملایری چه اونایی که تو وبلاگ هستن چه اونایی که نیستن ......................

 

من نرگس سلطان محمدی ام دانشجوی رشته مهندسی کامپیوتر دانشگاه بوعلی ومطلب دیگه ای که میخواستم خدمت گل تون 

بگم در رابطه با این ایامه اول اینکه این ایام سوگواری رو خدمتتون تسلیت میگم وامیدوارم به بهترین شکل از این ایام که

پراز معنویته بهره ببرید و دیگه نظرتون رو راجع به پوشیدن لباس مشکی توی این ایام میخواستم بدونم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

(خانوما مقنعه وشال گردن مشکی وآقایون پیرهن یا شال گردن مشکی نظرتون چیه؟؟)

 

پیوندگاه دانشجویان ملایر...
ما را در سایت پیوندگاه دانشجویان ملایر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نرگس سلطان محمدی malayerbax بازدید : 336 تاريخ : جمعه 26 آبان 1391 ساعت: 22:33

سلاملكم!!

اول باید تشکر کنم از خانم سلطان محمدی که این پيشنهاد جالب رو دادن...(منظورم ساخت همین وبلاگ بود!)

خوب!

بعد از nتا پست که گذاشتم!!حالا خودمو معرفی میکنم!!

علی زمانی هستم دانشجوی رشته مهندسی مکانیک دانشگاه بوعلی ورودي 91...

مخلص تمام بروبچه های گل ملایری ام هستیم

 

!! پرچم ملايريا بالااااااااااااس!!!!!

پیوندگاه دانشجویان ملایر...
ما را در سایت پیوندگاه دانشجویان ملایر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نرگس سلطان محمدی malayerbax بازدید : 233 تاريخ : جمعه 26 آبان 1391 ساعت: 18:04

با سلام!اول از همه تشکر میکنم از بچه ها که با ساختن این وب باعث شدن ما حداقل همشهریامونو بشناسیم فقط ای کاش اول همه خودشونو معرفی میکردن.....خب حداقل من یکی خودم این کارو میکنم...من پرنیان شعبانی نژاد هستم دانشجوی رشته مهندسی صنایع ورودی۹۱ امید وارو بتونم نقش مفیدی تو این وب داشته باشم ....بازم ممنون.یا علی

پیوندگاه دانشجویان ملایر...
ما را در سایت پیوندگاه دانشجویان ملایر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نرگس سلطان محمدی malayerbax بازدید : 271 تاريخ : جمعه 26 آبان 1391 ساعت: 17:45

زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند.از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است.در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن بهخانه شان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی کرد :گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می روید، یادتان نرود در خانه راببندید. درس ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می شود. بزودی برمی گردیم…چند روز بعد پزشک ها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه می کرد گفت: « اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه ها باش.» مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.» اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت. بعد از گذشت ده ساعت که زیرسیگاری جلوی مرد پر ازته سیگار شده بود، پرستاران، زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمی شناخت و وقتی همه چیز روبراه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شب های گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بی هوش بود. صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمی توانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن می خواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد می خواست او همان جا بماند. همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هرشب، مرد به خانه زنگ می زد. همان صدای بلند و همان حرف هایی که تکرار می شد. روزی در راهرو قدم می زدم. وقتی از کنار مرد می گذشتم داشت می گفت: گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب می شود و ما برمی گردیم.یک بار اتفاقی نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. مرد درحالی که اشاره می کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد. بعد آهستهبه من گفت: خواهش می کنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلا برای هزینه عمل جراحیش فروخته ام. برای این که نگران آینده مان نشود، وانمود می کنم که دارم با تلفن حرف می زنم.در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن برای خانه نبود، بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود. از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بین شان بود، تکان خوردم. عشقی حقیقی که نیازی به بازی های رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد و شمع روشن کردن و کادو پیچی و از اینجور جفنگ بازیها نداشت، اما قلب دو نفر را گرم می کرد پیوندگاه دانشجویان ملایر...
ما را در سایت پیوندگاه دانشجویان ملایر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نرگس سلطان محمدی malayerbax بازدید : 225 تاريخ : جمعه 26 آبان 1391 ساعت: 3:47

گوشی موبایلمو برداشتم و رو صفحه اش دارم "ها" می کنم، می گه:

 

می خوای تمیزش کنی؟

می گم: پَــ نَــ پـَــ ، دارم پیام صوتی بدون متن برا دوستم می فرستم!!!

 


صبح امتحان پایان ترم به بغل دستیم میگم:برسونی ها؟میگه:تقلب؟ 

گفتم: پـَـــ نــه پـَـــ سلام گرمم رو به بابات

 


 سر جلسه امتحان به دختره میگم سواله ۸ چی میشه؟میگه تقلب میخوای؟

 

میگم پـَـــ نَــ پــَــ میخوام ببینم سطح علمیت درچه حد با خانواده بیایم خواستگاریت

 

 


با دوستم تو پارک بودیم گفتم بریم رو چمنا؟ گفت:» بشینیم؟

اینجا بود که به کاربرد مفید پــَ نه پـــَ پی بردم و گفتم پــَ نه پـــَ بِچَریم؟


استاد بهم داده  2 رفتم پیشش میگم استاد میشه چند لحظه وقتتون بگیرم….؟

میگه نمره میخوای ؟؟ گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ واسه امر خیر مزاحم شدم ، مارو به غلامی بپذیر!

 


رفتم در مغازه گفتم آقا نوشابه دارین؟ یارو گفت : مشکی دیگه! گفتم :

 

پ... گفت: گمشوبیرون بی شعورعوضی! این چیه یاد گرفتن خودشونو

 

مسخره میکنن. گفتم : بابا میخواستم بگم پنیر هم میخوام. کلی

 

معذرت خواهی کرد و از خجالت من دراومد بعدش گفت: پنیر بسته

 

ای؟؟ گفتم: پ نه پ! متری؟؟ گفتم و فرار کردم!!!!

پیوندگاه دانشجویان ملایر...
ما را در سایت پیوندگاه دانشجویان ملایر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نرگس سلطان محمدی malayerbax بازدید : 296 تاريخ : پنجشنبه 25 آبان 1391 ساعت: 23:21

نخستین بار گفتش کز کجایی؟
مبادا هم محل، هم خاک مایی؟
چرا این دختر همسایه مان را
تو کردی خواستگاری بی خبر،ها؟!
چرا اورا تو کردی انتخابش؟
بگفتا: مطمئنم از جوابش!
بگفتا: نرخ مهرش با تو گفته؟
بگفت: آن را که داده، کی گرفته؟!

صورت کامل شعردرادامه مطلب....

پیوندگاه دانشجویان ملایر...ادامه مطلب
ما را در سایت پیوندگاه دانشجویان ملایر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : نرگس سلطان محمدی malayerbax بازدید : 199 تاريخ : پنجشنبه 25 آبان 1391 ساعت: 16:38